شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۷:۰۷
۰ نفر

همشهری دو - مرجان همایونی: نور، تصاویر مبهم و برخورد با موانع؛ زندگی‌اش خلاصه می‌شد در این سه. نمی‌دانست همه مردم آنچه را او نمی‌بیند، می‌بینند!

نـاهید ستاره ای در روستا

زندگي‌ چهارساله‌اش درهاله‌اي از نور، خلاصه مي‌شد تا اينكه كبودي صورت و دست و پايش و علاقه‌اش به خورشيد، مادر را نگران كرد. زماني كه ناهيد پشت دستگاه بينايي‌سنجي قرار گرفت، جمله‌اي را شنيد كه با تمام كودكي‌اش تلخ بودن آن را حس كرد؛ «دختر شما، نابيناست». نابينايي، كلمه تعريف نشده‌اي براي دنياي كودك 4ساله بود. حتي براي خانواده‌اش كه اگر مي‌دانستند بي‌شك خيلي زود‌تر از اينها به داد دخترك مي‌رسيدند. اما نابينايي سد راهش نشد، با آنكه امكانات در روستاي كوچك «شاهيني» كرمانشاه كم بود اما «ناهيد شيخه‌پوربا» آنقدر تلاش كرد تا توانست با نابينايي كارآفريني كند و چندين مقام كشوري به‌دست بياورد. او حتي توانست قاليبافي كند و خياطي بياموزد و از همه مهم‌تر صندوقي براي حل مشكلات مردم سرزمينش تاسيس كند.

حكمي كه براي دخترك از بدو تولد صادر شد، نابينايي بود. ناهيد شيخه پوربا مي‌گويد: «دلم مي‌خواست بازي كنم اما نمي‌توانستم. دكتر اما آب پاكي را روي دست همه‌مان ريخت. مي‌گفت براي درمان خيلي دير شده. حرف دكتر‌ها همه يكي بود. چون شبكيه چشم‌هايم خشك شده بودند پيوند قرنيه تأثيري در به‌دست آوردن بينايي‌ام نداشت. كم‌كم به اين مسئله عادت كردم هر چند برايم سخت بود. دلم مي‌خواست به مدرسه بروم اما يك آدم نابينا چطور مي‌توانست درس بخواند؟ چطور مي‌توانست ببيند تا بنويسد؟ و من ماندم تنها با عالمي كه فقط هاله‌اي از نور در آن ديده مي‌شد. دلم مي‌خواست از تنهايي دربيايم و تنها راه رهايي از اين تنهايي را راديو مي‌دانستم. ۱۰ساله كه بودم راديو مونس لحظه‌هايم شد. با آن راديو خيلي گوشه گير شده بودم. راديوي كوچكم همراه هميشگي‌ام بود. آن زمان در روستا برق نبود. باتري راديو كه تمام مي‌شد به‌خاطر دوربودن از شهر يك‌ماه طول مي‌كشيد تا دوباره باتري تهيه كنم.

  • خطي به جاي بريل

اصرار براي درس خواندن به قدري در وجودش بود كه دختر دايي‌اش تصميم گرفت به او نوشتن را ياد دهد آن هم با چشماني كه نمي‌ديد. قلم را به دستش داد و شروع كرد به حك حروفي كه در دنياي بينايي «الفبا» نام داشت. دختر‌دايي‌اش براي اينكه او خط را گم نكند، با خودكار خط‌ها را پررنگ مي‌كرد و او با لمس خط‌هاي پررنگ آنها را با دست دنبال مي‌كرد تا بتواند روي خط بنويسد. يك جورايي شبيه هلن‌كلر، دختري كه با درج كلمات كف دستش ياد گرفت حروف چه معنا و مفهومي دارد؛ «با آنكه سال‌ها از آن روزها گذشته است اما هنوز بعضي از كلمات را مي‌توانم بنويسم، مثل بابا، مامان، ابر و... كلمات كليدي و روز‌مره‌اي كه دختر دايي‌ام و مونس هميشگي زندگي‌ام آن را به من ياد داد.»

تا ۱۵ سالگي هيچ اطلاع و آگاهي‌اي از خط بريل نداشت، آن زمان حتي معلم روستا هم اطلاعي از خط مخصوص نابينايان نداشت. براي همين هم نمي‌دانست خطي وجود دارد مخصوص نابينايان كه با آن مي‌توانند بنويسند و بخوانند. ۱۵ سالش كه شد با خط بريل آشنا شد و رفت به مدرسه، اما نه طولاني و مدت‌دار. 2هفته‌اي سر كلاس درس نشست و با خواندن خط بريل آشنا شد و بعد از آن رفت گوشه خانه و خودش تمرين كرد؛ تمرين با كتاب اول دبستاني كه خط بريل را آموزش مي‌داد. آنقدر تمرين كرد كه الفبا را به‌طور كامل ياد گرفت و بعد از آن تصميم گرفت به مدرسه برود. سال ۷۴ بود كه به‌صورت آزاد درس خواندن را شروع كرد؛ «كتاب و نوار گوش مي‌دادم و تلاش مي‌كردم تا هر روز معلومات و سوادم را بيشتر كنم. سال ۸۴ بود كه فهميدم از راه دور به نابينايان درس مي‌دهند و من درس خواندن را شروع كردم. اين‌بار هر چند هفته يك‌بار به همراه چند نفر از دوستانم به شهر مي‌رفتيم و در كلاس نابينايان شركت مي‌كردم. بالاخره سال ۹۰ با شركت در كلاس‌هاي غيرحضوري و پس از وقفه‌اي حدود ۱۰ساله از زماني كه خواندن و نوشتن را شروع كرده بودم، موفق شدم با تمام سختي‌هاي موجود ديپلم علوم انساني‌ام را با معدلي حدود ۱۷ بگيرم. ديپلمي كه من گرفتم واقعا برايم ارزش داشت، من توانسته بودم باسواد شوم و به‌خودم ثابت كرده بودم كه نداشتن بينايي و زندگي در روستايي كه امكاناتش كم است، سد راهي براي موفقيت نيست.»

  • جدال با زندگي

اما اين تمام زندگي زن جوان نيست؛ زني كه توانست با تمام مشكلات در تحصيل، ديپلمش را بگيرد. او به غيراز درس، توانست براي خودش و زنان روستا كارهاي خاصي انجام دهد؛ كارهايي كه انجامشان براي خيلي از آدم‌هاي صحيح و سالم هم دشوار و ناممكن به‌نظر مي‌رسيد. او همانطور كه درس مي‌خواند، تصميم گرفت كارهاي ديگري هم انجام دهد؛ كارهايي كه پله‌هاي موفقيت او براي آينده بود؛ «سال ۷۶ دوره‌اي با موضوع بيماري‌هاي دام و طيور در روستا برگزار شد كه در آن شركت كردم. شركت در كلاس‌ها بيشتر به من انگيزه داد و تصميم گرفتم كه كارهاي ديگري هم انجام دهم. به‌نظرم مي‌شد با كمك مردم روستا خياطي و قاليبافي كرد. آنها هنر اين كار را داشتند و من هم مي‌توانستم با كمك آنها اين كار‌ها را انجام دهم. اما چون محلي براي برگزاري كلاس‌ها نداشتيم با برگزاري آن موافقت نمي‌شد. بالاخره آنقدر رفتيم و آمديم تا موافقت شد در مسجد روستايمان دوره‌هاي خياطي را برگزار كنيم. ۳‌ماه دوره ديدم و توانستم خياطي را ياد بگيرم. ابتدا با كمك مربي الگو مي‌كشيدم اما الان كه دستم راه افتاده و حرفه‌اي شده‌ام مي‌توانم خودم الگو را بكشم و با دست پارچه را روي الگو نصب مي‌كنم. اما زياد با چرخ كار نمي‌كنم و با نخ و سوزن لباس مي‌دوزم و بالاخره چون خياطي نياز به بينايي داشت و مدام سوزن به دستم مي‌رفت، تصميم گرفتم قاليبافي ياد بگيرم.»

در اين كار هم موفق شد و تابلو‌فرش‌ها و قاليچه‌هاي زيبايي را بافته كه در چندين جشنواره مقام آورد و جوايزي را از آن خود كرد؛«سال ۷۸ به كمك مادر و دختر دايي‌هايم در مسابقه برنامه‌سازي‌ راديو كرمانشاه شركت كردم. برنامه پيك مهرباني را ساختم كه از راديو پخش شد. سال ۸۱ در جشنواره «عذرا»ي سازمان جهادكشاورزي مقام اول كشور را به‌دست آوردم. سال ۸۹ مقام اول مسابقه نهج‌البلاغه را كسب كردم. سال ۹۲ به‌عنوان چالشگر استثنايي برتراستان فارس شناخته شدم. يك سال بعد به‌عنوان كارآفرين نابينايان مؤسسه عصاي سفيد كشوري و سال بعد كارآفرين بر‌تر كشور انتخاب شدم. البته به غيراز اينها به‌خاطر دلنوشته‌هايم 4سال متوالي رتبه آوردم و در جشنواره خاطره‌نويسي و دل نوشته برگزيده شدم. يك فيلم هم از روي زندگي من ساخته شد با عنوان «كيمياي عشق» كه آن فيلم موفق شد در جشنواره فيلم مستند مقام سوم را كسب كند.»

  • قاليبافي براي ۲۰ زن

اما داستان قاليبافي دختر نابينا، خود حكايتي مفصل دارد. شايد با خودتان بگوييد با وجود نداشتن چشم، چطور رنگ‌ها را انتخاب مي‌كند و نقشه‌ها را مي‌خواند و چطور گلي را روي تار و پود قالي نقش مي‌زند. ناهيد مي‌گويد: «اوايل ديگران برايم نقشه را مي‌خواندند اما بعد از مدتي ياد گرفتم. حالا برايم نقشه از شهر مي‌آورند و برايم مي‌خوانند و من با دستگاه تايپ مخصوص نابينايان نقشه را به‌صورت خط بريل درمي‌آورم. اينطوري خواندن نقشه راحت مي‌شود اما در رابطه با انتخاب رنگ‌ها، براي هر رنگ يك عدد انتخاب كرده‌ام كه با خط بريل روي آن نوشته‌ام. به اين صورت مي‌توانم رنگ مورد نظرم را انتخاب كنم».

اهالي روستا كه با تلاش ناهيد قاليبافي را ياد گرفتند، در خانه‌شان مشغول به‌كار شدند. دوست داشتند كنار هم پشت دار قالي مي‌نشستند و باهم نقش‌ها را روي تار و پود دار قالي به ثبت مي‌رساندند اما نبود جا و محل مناسب براي كار، آنها را از اين آرزو هم واداشت. با تمام اينها هر كدام گوشه‌اي از خانه‌اش را به اين كار اختصاص داده است. ناهيد مي‌گويد: «با كمك من ۲۰ نفر از اهالي روستا قاليبافي و از اين طريق امرار معاش مي‌كنند اما مشكل مردم روستا هنوز حل نشده است. چون بهاي دسترنج آنها، مبلغي نيست كه از خريد تابلو فرش‌ها و فرش‌هاي دستبافي كه آنها چشم‌ها و انگشتانشان را روي آن مي‌گذارند، باشد. خودم تا به حال تابلو فرش‌هايم را نفروخته‌ام. قيمتي كه براي آن درنظر مي‌گيرند خيلي كم است و در برابر زحمتي كه مي‌كشم هيچ است. به همين دليل براي دل خودم مي‌بافم. تا حالا ۸ تابلو فرش و 2قاليچه بافته‌ام اما همه آنها را دارم و نفروخته‌ام. من حتي تابلو‌هايم را به نمايشگاه‌هايي در تهران برده‌ام، اما واقعا ارزشي كه روي آن مي‌گذارند به قدري ناچيز است كه شايد هزينه نخي كه براي كار استفاده مي‌كنم را جبران نكند.

  • غرفه‌هاي گران‌قيمت

در كنار تمام اين مهارت‌ها او در كلاس‌هاي ديگري، هنرهايي مانند گل‌سازي‌ و گليم‌بافي را هم آموخت. حتي در جهادكشاورزي بيستون دوره‌هاي پرورش قارچ را گذراند. او يك‌بار هم پرورش قارچ را امتحان كرد و ۵ كيلو قارچ پرورش داد اما چون اين كار نياز به فضاي مناسب و خاص داشت، موفقيت چشمگيري نصيبش نشد و پرورش قارچ را جزو كارهايي گذاشت كه در آينده قرار است آن را انجام دهد. ناهيد مي‌گويد: «من حتي زنان روستا را تشويق كردم ترشي، مربا، زيتون و... درست كنند تا آنها را به فروش برسانيم. آنها هم استقبال زيادي از اين كار كردند. ما دستاورد‌هايمان را در جشنواره‌ها و نمايشگاه‌هاي غذا به فروش مي‌رسانيم. البته اين نمايشگاه‌هاي غذا كمي مشكل دارد، اگر از من به‌خاطر نابينايي‌ام دعوت شود غرفه‌اي كه شهرداري در اختيارم قرار مي‌دهد مجاني است. من هم از فرصت استفاده مي‌كنم و از زنان روستايمان مي‌خواهم كه مواد غذايي و صنايع‌دستي‌شان را به غرفه بياورند تا آنها را بفروشيم. اما اگر براي گرفتن غرفه اجاره بدهيم، مشكل‌ساز مي‌شود. چند وقت پيش دعوت شدم كه در جشنواره غذاي يكي از شهر‌ها شركت كنم. كرايه غرفه ۹۰۰ هزار تومان بود و چون اين مبلغ براي ما خيلي زياد بود، نتوانستيم شركت كنيم. آخرين باري كه در جشنواره شركت كرديم، غرفه‌اي كه به ما دادند اجاره‌اش ۸۵۰ هزار تومان بود و درآمد من از اين غرفه ۴۰۰هزار تومان شد. مجبور شدم كل درآمدم را براي اجاره غرفه بدهم، به همين دليل اگر براي اجاره پول پرداخت كنم، اصلا صرف نمي‌كند و براي همين غرفه نمي‌گيرم. البته چند روز پيش يكي از مسئولان به شهرمان آمد و به او گفتم كه ما براي فروش محصولاتمان نياز به يك محل داريم، به ما وام بدهيد تا بتوانيم اشتغال‌زايي‌مان را گسترش دهيم و زنان روستايمان درآمد كافي براي زندگي‌شان داشته باشند».

  • صندوقي براي وام

او براي رفاه حال مردم روستايش صندوقي تاسيس كرد؛ صندوقي كه فقط زنان عضو آن هستند و ماهي ۵ هزار تومان به‌حساب صندوق مي‌ريزند. البته اين ۵هزار تومان بعد از ۵ سال به ۱۰هزار تومان تبديل شده و ۲۷ زن روستا عضو آن هستند. حالا او از حساب صندوق كه ۱۲ ميليون و ۵۰۰ هزار تومان شده به زنان روستا وام مي‌دهد و مسئوليت جمع كردن پول وام و گرفتن هزينه هر ماهه صندوق نيز با او است.

دختر نابيناي روستاي شاهيني كرمانشاه در‌‌ همان زماني كه در تكاپوي درس خواندن بود و به‌خاطر بافت فرش خاصش برنده جايزه شده بود، حرف‌هايي شنيد از توليد زعفران؛ طلاي سرخي كه شرايط پرورش آن با شرايط مردم روستايش همخواني داشت. زعفران نياز به آب زياد نداشت، از طرفي آنها زمين داشتند براي كشت اين محصول با ارزش؛ «زعفران آب نمي‌خواهد و خاك روستايمان براي كاشت چنين محصولي خيلي مناسب است. هر چند كاشت آن شايد به تنهايي انجام بگيرد اما برداشت محصول نياز به همت همگي دارد. با كشت زعفران مي‌توانستم براي تمام زنان روستايم كارآفريني كنم كه البته اين كار انجام شد. ۵۰زن روستايم روي زمين كار مي‌كنند و اشتغال‌زايي براي آنها شده است. زميني كه براي اين كار درنظر گرفته‌ام ۳ هكتار است كه 2هكتار آن براي يكي از دوستانم است و يك‌هكتار آن براي من. 2سالي است كه در اين كار وارد شده‌ايم. سال اول درآمد چنداني نداشتيم اما امسال بعد از ۶‌ماه تلاش، حدود ۲ ميليون تومان به‌دست آوردم.»

دختر جوان، آرزوهاي زيادي در سر دارد. بعضي از آنها به تحقق پيوسته اما بعضي ديگر، نه. بزرگ‌ترين آرزويش بعد از ديدن چهره مادر، داشتن يك كارگاه قاليبافي است تا بتواند براي زنان روستا كارآفريني كند. با داشتن كارگاه، زنان روستايش در رفاه بيشتري قرارمي‌گيرند. آرزو‌هاي ديگر دختر جوان زيارت امام رضا (ع) و رفتن به كربلا و ديدن حرم امام حسين(ع) بود كه فعلا توفيق زيارت امام‌رضا(ع) محقق شده تا كي شاه كربلا او را بطلبد.

  • همپاي بازي‌هاي بچگي

مونس، يكي از دختراني كه به كمك ناهيد براي خودش كاري دست و پا كرده و حالا مي‌تواند ‌درآمدي داشته باشد درباره زن‌كارآفرين روستاي شاهيني مي‌گويد: «من از بچگي هم‌بازي ناهيد بودم. تا 5سالگي نمي‌دانستم كه او نابيناست. زماني هم كه فهميدم هيچ وقت برايم فرق نكرد كه او نمي‌بيند. به همين دليل هميشه با او مثل آدم‌هاي بينا رفتار كردم و او هم مثل آدم‌هاي بينا همپاي من آمد. همپاي بازي‌هاي بچگي‌ام بود و وقتي مي‌خواستم از جوي آبي رد شوم و از جايي بالا روم، او هم بدون هيچ مكثي همگام من مي‌شد. الان هم وقتي با او حرف مي‌زنم، به‌نظر نمي‌آيد كه روشندل است؛ چون كارهايي كه او انجام داده براي افراد بينا هم سخت است ولي او توانست. وقتي مي‌خواستيم برويم مدرسه، ناهيد چون نمي‌توانست با ما همراه شود گريه مي‌كرد و مي‌گفت كه دلش مي‌خواهد درس بخواند».

ناهيد بچگي‌اش را با دوستاني سپري كرد كه هرگز نخواستند باور كنند كه دوست و همبازيشان نمي‌بيند. رفتارهاي او نيز اين باور را در آنها از بين برد. دختر جوان مي‌گويد: «يادم مي‌آيد يك‌بار هلي‌كوپتري از روي سقف مدرسه‌مان رد شد و يك بسته شكلات برايمان پرتاب كرد. همه دنبال بسته شكلات بودند و ناهيد با وجود روشندلي‌اش آن را پيدا كرد. او نابينا بود اما آرام و قرار براي ماندن نداشت و دلش مي‌خواست هر روز بيشتر از ديروز پيشرفت كند».

  • يك كارآفرين واقعي

از وقتي ناهيد ايده كارآفريني را ميان دختران و زنان روستا مطرح كرد، زندگي آنان رنگ و بوي ديگري گرفت و به‌معناي واقعي كلمه متحول شد؛ زندگي‌اي كه روز‌هايش را با ماندن در خانه يا بودن در زمين‌هاي كشاورزي مي‌گذراندند حالا رنگ شادي به‌خودش گرفته بود. مهناز، يكي از افرادي است كه توانست با كمك ناهيد بلند شود و مسير زندگي‌اش را تغيير دهد، مي‌گويد: «هميشه ناهيد بود كه ما را به سمت جلو هل مي‌داد؛ او ما را وادار مي‌كرد تا كار كنيم و چيزهاي جديد ياد بگيريم. او هميشه خودش كاري را امتحان مي‌كرد و زماني كه مي‌ديد در آن كار موفق مي‌شود ما را نيز تشويق مي‌كرد آن كار را انجام دهيم. آنقدر نامه‌نگاري كرد تا بالاخره در زيرزمين خانه‌شان كارگاهي تاسيس كرد و به ما خياطي ياد داد. او ما را مجبور كرد كه به شهر برويم و در كلاس‌هاي قاليبافي شركت كنيم».

بيمه براي روزهاي پيري

اجبار براي حضور در كلاس‌هاي قاليبافي آن روزها، عاقبت خوش به همراه داشت. علاوه بر اينكه باعث شد تمام زنان و دختران روستا دست به‌كار شوند و هر كدام براي خود قالي به دار بياويزند، آنها را نيز بيمه كرد تا زمان پيري راهي براي گذراندن روزگارشان داشته باشند. مهناز مي‌گويد: «بعد از اينكه قاليبافي را ياد گرفتيم، ناهيد اصرار كرد تا بيمه شويم. حدود ۵۰ نفري هستيم كه در روستا با ناهيد كار مي‌كنيم. او از بيمه قاليبافي مي‌گفت و اينكه مي‌تواند در زمان پيري كمك حال ما باشد. ناهيد آنقدر گفت و گفت و گفت تا ما خودمان را بيمه كرديم. درست است كه هر 3‌ماه يك‌بار بايد حدود ۱۵۰ هزار تومان بدهيم اما در عوض وقتي پير شديم درآمدي داريم كه مي‌توانيم با آن زندگي‌مان را بگذرانيم. زندگي در روستا بدون پشتوانه مالي براي يك زن سخت است و با اين بيمه آينده ما حفظ شد».

بازارچه‌اي براي فروش محصولات

ناهيد بعد از بيمه‌كردن اهالي تصميم گرفت راه را براي درآمدزايي مردم شهرش باز كند، به همين دليل به فكر چاره افتاد و آنها را ترغيب كرد تا از هنرهايشان براي پول درآوردن استفاده كنند. او مدام با جهادكشاورزي تهران، استان‌هاي ديگر و حتي بهزيستي ساير استان‌ها در تماس بود تا با به‌دست آمدن موقعيت آموزشي مناسب براي مردم شهرش، فرصت درآمدزايي را فراهم كند. مهناز ادامه مي‌دهد: «چند روز پيش با تلاش ناهيد يكي از مسئولان جهادكشاورزي از تهران به اينجا آمد و قرار شد كه بازارچه محلي براي ما درنظر گرفته شود. اينطوري ما محصولاتي را كه درست مي‌كنيم تنها در جشنواره‌ها و نمايشگاه‌هاي فصلي به‌فروش نمي‌رسانيم بلكه مي‌توانيم هر هفته آنها را بفروشيم و با اين كار درآمدمان بيشتر مي‌شود. البته غير از درست‌كردن ترشي و قاليبافي، در جمع‌آوري زعفران يا كاشت آن نيز به ناهيد كمك مي‌كنيم كه براي اين كار هم مزدي درنظر گرفته شده است. براي پاك كردن هر 10گرم زعفران، يك گرم زعفران مزد يا به‌ازايش كه حدود ۸ تا ۱۰ هزار تومان است، پول نقد مي‌گيريم. مزدمان را خودمان انتخاب مي‌كنيم؛ ناهيد مي‌گويد زعفران مي‌خواهيد يا پول، و ما بسته به نيازمان انتخاب مي‌كنيم. البته چند وقتي مي‌شود كه مرا ترغيب كرده تا با كاموا، ظرف‌شو درست كنم، مي‌خواهم ظرف‌شو‌ها را به مبلغ هزار تومان در بازار هفتگي كه قرار است در يكي از روستاهاي اطراف برپا شود به فروش برسانم».

کد خبر 323309

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha